جدول جو
جدول جو

معنی کلاه مال - جستجوی لغت در جدول جو

کلاه مال
(تُ تُ بَ)
آنکه از نمد کلاه سازد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کسی که کارش تهیۀ کلاه نمدی از پشم و کرک است. (فرهنگ عامیانۀ جمالزاده). و رجوع به کلاه نمد شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کلاه دار
تصویر کلاه دار
کسی که کلاه بر سر دارد، کنایه از پادشاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلان سال
تصویر کلان سال
پیر، سال خورده
فرهنگ فارسی عمید
(کَ تِ مُلْ لا)
دهی از دهستان شاخنات است که در بخش درمیان شهرستان بیرجند واقع است و 256 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
بقدر کلاه. به اندازۀ کلاهی از جامه و قماش. جامه ای به اندازۀ یک کلاه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
رفتم تبری به پنبه دوزی دادم
تا پنبه زند کلاه واری برداشت.
(یادداشت ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(تَ لَ / لِ وَ)
سازندۀکلاه. کلاهدوز. (فرهنگ فارسی معین) ، کنایه از آن که برای دیگران پاپوش دوزد و تولید مزاحمت کند. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به ماده بعد شود
لغت نامه دهخدا
(تُ)
دلاک و شخصی که در حمام بدنهای مردم به کیسه مالش دهد. (آنندراج). دلاک و آنکه در حمام کیسه بر بدن می مالد. (ناظم الاطباء). کیسه کش:
سعی آن چنان خوش است که مانند کیسه مال
از پرهنر ز کیسۀ خالی برآورد.
محسن تأثیر (از آنندراج و بهار عجم).
رجوع به کیسه کش شود
لغت نامه دهخدا
(کَلْ لَ / لِ)
گونه ای قارچ که بدان فقع گویند. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به فقع شود
لغت نامه دهخدا
(کَلْ لِ مُ سَ)
دهی از دهستان بالاست که در شهرستان نهاوند واقع است و 500 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کله مار
تصویر کله مار
گونه ای قارچ که بدا فقع گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلاه ساز
تصویر کلاه ساز
کلاهدوز، آنکه برای دیگران پاپوش دوزد و تولید مزاحمت کند
فرهنگ لغت هوشیار
بزرگسال، سالخورده، سالمند، کهنسال، مسن
متضاد: جوان، خردسال
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آتشگاه، چاله ی اجاق هیزمی
فرهنگ گویش مازندرانی
(ریزمقام) کل+حالبه معنی حالت کوتاهاز آوازها و نغمه های موسیقی
فرهنگ گویش مازندرانی
حیواات حلال گوشت
فرهنگ گویش مازندرانی
لبالب، پر
فرهنگ گویش مازندرانی
خوکی که توله به همراه داشته باشد
فرهنگ گویش مازندرانی
احشام ولگرد و سرگردان
فرهنگ گویش مازندرانی
احشام سرگردان
فرهنگ گویش مازندرانی
بزرگترین هیزم درون اجاق که برای دوام آتش در اجاق گذارند.، خوک ماده ای که توله هایش را به همراه داشته باشد
فرهنگ گویش مازندرانی